انديشه هاي اساسي ماركس در باب تاريخ
نوشته شده توسط : رضا

به لحاظ فكري ، معمولاً دو دوره اصلي در زندگاني ماركس تشخيص داده اند دوره نخست كه دوره جواني ماركس ناميده شده فاصله زماني بين سالهاي 1848 – 1841 را شامل مي شود و مصادف است با نگارش آثاري از قبيل «مقدمه اي بر نقد فلسفه حق هگل» ، « رساله اي درباره مسئله يهود»، «دستنويس اقتصادي – فلسفي»، «ايدئولوژي آلماني» ، «فقر فلسفه»،«مانيفست» (يا بيانيه كمونيستي) كه افكار اصلي ماركس به نحوي روشن و درخشان در آنها عرضه شده اند.

            از ميان آثار مذكور كتاب «ايدئولوژي آلماني» را – كه در سال 1845 منتشر شد – مي توان نموداري از جدايي ماركس با دوره جواني و ورود به دوره كمال دانست. ماركس در دومين دوره زندگاني خود سه اثر دارد كه از همه مهمترند يكي مني است مربوط به سال 1859، موسوم به «نقد اقتصاد سياسي» ديگري سرمايه (كاپتال) كه چاپ اول آن در سال 1867 منتشر شد و شاهكار ماركس و مركز انديشه او محسوب مي شود و ديگري«فرماسيون هاي اقتصادي ما قبل سرمايه داري» كه نسبت به دو اثر فوق جنبه تكميلي دارد.

            بي شك از بين آثار فوق، كاپيتال مهمترين است تا حي كه گفته اند ، «هر گونه تعبير از ماركس كه جايي براي «سرمايه» نداشته باشد و يا اين اثر را در چند صفحه خلاصه كند، نسبت به آنچه خود ماركس، انديشيده و خواسته است گمراه كننده است.» اما در نوشته حاضر كه صرفاً تاريخنگاري ماركس مورد توجه قرار گرفته، كتاب كاپيتال كه مناسب جامعه سرمايه داري را بررسي مي كند از اهميت درجه دوم برخوردار بوده و منحصراً به گاه ضرورت از آن استفاده شده است. زيرا اگر ايدئولوژي آلماني و نقد اقتصاد سياسي، مباني تئوريك تاريخنگاري ماركس باشد، كاپيتال، كاربست آن تئوري درتحليل جامعه سرمايه داري است.

ج حتميت تاريخي پيروزي پرولتاريا : الغاي مالكيت خصوصي و الغاي دولت

            در انديشه هاي ماركس و انگلس، سرمايه داري، آخرين مرحله ، از مناسباتي بود كه انسانهايي توسط انسانهاي ديگر مورد استثمار قرار مي گرفتند، بعدها، لنين با طرح «امپرياليسم به مثابه بالاترين مرحله سرمايه داري» و تشريح پديده استعمار، نتيجه گرفت كه سرماه داري با كشاندن تضادهاي دروني به بيرون از مرزهاي ملي، توانسته است از بروز جنبش سوسياليستي، جلوگيري كند ولي هر سه آنها بعني ماركس و انگلس و لنين اعتقاد داشتند كه پيروزي پرولتاريا و به وجود آمدن سوسياليسم در پهنه جهان امري اجتناب ناپذير و علمي است.

            انگلس در اين زمينه مي نويسد : به همان اندازه كه توليد سرمايه داري بيش از پيش توده بزرگي از مردم را به پرولتر تبديل مي كند و به ميزاني كه وسائل بزرگ توليد اجتماعي را مجبور مي كند كه به تملك دولت در آيد، راه را براي تكميل اين انقلاب مشخص مي نمايد، طبقه رنجبر پس از تصرف قدرت عمومي، وسائل توليد را مبدل به مالكيت دولتي مي كند، اما با همين عمل جنبه پرولتاريائي خود را از دست مي دهد و هر گونه تمايز و هر قسم تضاد طبقاتي را لغو م يكند و بالنتيجه دولت را به صورت دولت از بين مي برد. اجتماعاتي كه تا كنون در تضاد طبقاتي زيسته بودند اجتياج به دولت داشتند، يعني يك سازماني از طبقه استثمارگر، براي تامين شرايط استثمار، و مخصوصاً براي آنكه با زور طبقه استثمار شده را در شرايط انقياد(بردگي، بندگي، مزدوري) كه طرز توليد موجود ايجاب مي نمود نگاه دارند، اگر دولت نماينده رسمي تمام اجتماع مي بود يعني اجتماع را در يك بدن مرئي مجسم مي كرد، تا موقعي در اين تعريف صادق بود كه دولت همان طبقه اي باشد كه در زمان خود نماينده تما ماجتماع است. ولي همين كه واقعاً نماينده تمام اجتماع شد، بي فايده و غيره لازم مي گردد همين كه ديگر طبقه اي وجود نداشته باشد كه مي بايد در تحت انقياد بماند و هيمن كه حاكميت طبقاتي و مبارزه حياتي مبتني بر آنارشي توليد و تضاد ملت و زياده رويهائي كه نتيجه آن است حذف شود، ديگر چيزي نيست كه احتياج به سركوبي آن باشد، پس دولت يب فايده مي گردد. مالكيت اجتماعي وسايل توليد، از ظهور تاريخي توليد سرمايه داري يك ايده آل بوده است، ولي تا كنون امكان پذير نشده و نتوانسته است خود را به منزله يك ضرورت تاريخي نمايش دهد مگر وقتي كه شرايط مادي عملي شدنش وجود داشته باشد.[1] الغاء طبقات نظير هر پيشرفت اجتماعي ديگي، قابل عمل است ولي نه به طور ساده توسط ايجاد اين اعتقاد در توده ها كه وجود طبقات، مخالف برابري، مخالفت عدالت يا مخالفت برادري است و نه بطور ساده توسط تمايل از بين بردن آنها، بلكه توسط استقرار رايط جديد اقتصادي. همينكه اجتماع، مالكيت وسائل توليد را به خود اختصاص مي دهد ديگر مال اتجاره توليد نمي كند يعني به شكلي از مالكيت محصول كه به موجب آن، محصول بر مولد حكومت مي كند، خاتمه مي دهد. آنارشي درتوليد اجتماعي، جاي خود را به يك سازمان پاك و متقارن واگذار مي نمايد و مبارزه براي زندگي فردي محو مي گردد، از همين لحظه مي توان گفت كه از يك لحظه، انسان كاملاً از حكومت حيواني، خارج شده است بالاخره شرايط زندگي حيواني را براي ايجاد شرايط حقيقتاً انساني تغيير مي دهد. مجموعه شرايط زندگي كه تاكنون به بشريت حكومت مي كرده اند، مطيع كنترل آن مي شوند. با تصاحب سازمان اجتماعي خود، براي نخستين بار، صاحبان حقيي طبيعت مي گردند. قوانيني كه بر عمل اجتماعي مردم، حكومت مي كردند تا كنون خود را به منزله قوانين بي رحم و سنگدل طبيعت به مردم تحميل  مي نمودند و يك تلسط خارجي روي آنها اعمال مي كردند. ولي از اين پس مردم اين قوانين را با شناسائي و اطلاع كامل بكار مي برند و به اين وسيله بر آنها تسلط مي يابند، شكي كه مردم خود را در آن به صورت اجتماع متشكل مي كردند -  شكلي كه تا كنون گفته مي شد توسط طبيعت و تاريخ اعطا شده است از اين پس موضوع ابتكار آزاد آنها خواهد بود. نيروهاي حيي كه تا كنون تاريخ را هدايت كرده اند، از اين لحظه در تحت بازرسي اسنان در مي آيند.

            از همين لحظه است كه خود انسانها با اطلاع كامل از آنچه كه مي خواهند انجام دهند با علم به علل اجتماعي كه به طور صعودي، معلول هاي مطلوب را به وجود مي آورند، تاريخ خودشان را درست مي كنند. بالاخره انسانيت از تحت حكومت قضا و قدر براي دخول به حكومت آزادي، خارج مي شود.

            طبقه رنجبر، قدرت سياسي را به دست مي گيرد و توسط اين قدرت، وسائل توليد اجتماعي را كه از دست بورژوازي رها مي شوند، تبديل به مالكيت اجتماعي مي كند. و به وسيله اين كار، بورژوازي را از داشتن كاراكتر سرمايه بي بره مي نمايد. توسعه توليد، وجود طبقات اجتماعي را مغاير با شرايط زمان مي سازد، اقتدار عمومي دولت با آنارشي اجتماعي توليد محو مي شود. بالاخره انسانها كه صاحب نوع اجتماعي خود مي باشند، صاحب طبيعت و صاحب خودشان مي شوند: آزاد.



[1] - انگلس- فريدريش- تكامل سوسياليسم از تخيل به عمل صص 80-75 به تلخيص.





:: بازدید از این مطلب : 12
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 7 تير 1395 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: