هـ سبكي بر انگيزاننده – موضوعي واحد
نوشته شده توسط : رضا

يكي ازتفاوتهاي اساسي تاريخنگاري ماركسيستي با ساير جريانات مورد بحث در اين رساله سبك نوشتن آنهاست، تقريباً در تمام آثار تاريخي مذكور، واژه هايي مانند طبقه – فرماسيون – بورژوازي – پرولتاريا – انقلاب – توده هاي زحمتكش – خلقهاي تحت ستم – تئوريهاي علمي – تئوريهاي بورژوايي ، پيشگام – پيشتاز – روبناي حقوقي و سياسي – زير بناي اقتصادي و واژه هايي از اين دست كه مي تواند تا تدوين فرهنگ نانمه ماركسييستي ادامه يابد به كرات تكرار شدهاست، بنا بر اين اگ رنگارنده اين نتيجه را بگيرد كه اولين تاثير تاريخنگاري ماركسيستي بر مجموعه تاريخ نويسي ايران، تايثير نهادن بر زبان و ادبيات تاريخنويسي است، سخني به گزاف نگفته است.

            ويژگي ديگر مورخين مذكور به لحاظ سبك نگارش، جهت گيريهاي صريح، قاطع و پي گير بر عليه ساير نوشته هايي است كه آنان معتقدند تحت تاثير تئوريهاي بورژوايي به وجود آمده است، به نمونه هايي از اين داوريها توجه مي كنيم : «اكثريت نزديك به تمام آثار مربوط به نادر، در زبان فارسي، داراي يك وجه مشتركند، اين وجه مشترك غير علمي بودن آنها ست ... هنوز ما مجبور به خواندن قصه هايي به نام تاريخ هستيم كه اگر در شمار رمان هاي ماجرايي چاپ مي شد، هرگز آنها را نمي خوانديم.» «تئوريهاي پندار گرايانه، بي خبر از علل عمومي و بي اعتنا به قوانين عيني تكامل اجتماعي تاريخ را مجموعه اي از وقايع پراكنده و امور تصادقي و معلول خواست و اراده نيروهاي ناشناخته و يا محصول عمل يكه تازان خودكامه مي شمارد.»

            «كيش شخصيت پرستي كه معنايش اغراق در نقش شخصيت هاي جداگانه در تاريخ و نسبت دادن ويژگيهاي ماوراءالطبيعه به اين شخصيت ها و تكريم كوركورانه در برابر آنها و ناديده گرفتن نقش توده ها و  طبقات است، براي علم تاريخ، يكسره بيگانه است تاريخ علمي بر عكس تئوري هاي بورژوازي به مبارزه طبقاتي، چون مهمترين نيرو در رشد جامعه داراي طبقات آشتي ناپذير مي نگرد.»

            در بين همه مورخين شعاعيان از سبك نگارش بي پرده و عريان تري برخوردار است . وي در پيشگفتار كتاب نگاهي به روابط «شوروي و نهضت انقلابي جنگل» مي نويسد : «با اين كتاب نيز شيوه هاي برخورد آموزنده يي را آزمودم. آري «توطئه سكوت» هميگشي را باز هم آزمودم، آن فرومايگي اپورتونيستي را كه همواره به بهانه دروغني انيكه فرصت نشد تمامش را بخوانم ، از برخورد روياروي هراس زده در مي روند، باز هم آزمودم، آن زبوني پليدانه يي را كه به علت زندگي اش نمي تواند انديشه اش را درست كند و به ناچار هر انديشه اي را كه زندگي و انديشه اش را دست كم چيزي هرز رقفته نشان مي دهد، با هنر تابناك بهتنا روبرو مي كنم، باز هم آزمودم».

            لحن شعاعيان در برخورد با مسائل سياسي، از اين هم تندتر مي شود : حزب تونده به هيچ رو، حزب طبقه كارگر و حزبي كمونيستي نبود. حزب توده حزبي خرده بورژوازي، اپورتونيستي و جدا از طبقه كارگر و توده ايران بود، حزب توده به بيگانه تكيه داشت نه به توده... حزب توده كمابيش، پس از چهل، پنجاه سال گذشته سرسام آور زمان و آزمونهاي هنگفت جهاني تازه پس مانده تر از تبريز و گيلان و حتي تنگستان بود.... راستي اين استن كه حزب توده خيلي كارها كرد. نيروهاي هنگفتي از خلق كه ره گم كرده در انبارها يآن انبباشته شده بودند كت بسته  تحويل ضد انقلاب داد ، لعنت توده بر حزب توده باد كه  هست.» موضع شعاعيان راجع به شوروي نيز خواندني است : «يك دوره كمك كردن به اين يا آن ملت، و اين يا آن نهضت، ضرورتاً مويد انترناسييوناليست بودن نيست، چنين اعمالي را امپرياليست ها نيز در مواقع ضروروي از خود نشان مي دهند آن چه در اين ميان يك سياست انترناسيوناليستي را از يك سياست امپرياليستي، كه هر دو بنا به مصالح خويش به اين يا آن نهضت كمك كرده اند (و يا مي كنند) متمايز مي كند، كيفيت نهائي آنهاست.

            از سبك نگارش ماركسيستهاي( به طور عمام) كه بگذريم، آنچه باقي مي ماند موضوع نگارش است. واقعيت اين است كه تخصصي شدن رشته تاريخ و شعبه شعبه شدن آن به حوزه هاي جداگانه، به خودي خود متضمن ننوعي پيشرفت در عرصه تاريخنگاري بود، زيرا توانسته بود تاريخ نويسي كلي و عمومي را از دور خارج كند و جزئي تر و مفصل تر از پيش به جچنبه هاي مختلف زندگي بشر بپردازد.

            تاريخنگاري ماركسيستي اما به نظر نگارنده نوعي تاريخنويسي عمومي است كه در آن به جاي محور قرار گرفتن عواملي مانند قدرت – شخصيت و تصادق، مناسبات توليدي يك دوره محور قرار گرفته و به جنبه هاي ديگر فعاليت اجتماعي انسان توجهي نشده است. نگارنده انكار نمي كند كه نقش اقتصاد مثلاً با نقش شخصيت اصولاً قابل مقايسه نيست ولي به هر حال هر دو نگرش از يك عامل و عاملي تام پيروي مي كنند. از اين گذشته غير از كتاب شعاعيان كه به روابط شوروي و نهضت جنگل مي پردازد كه بحث محدود و تخصصي است و غير از آثار رواندي كه عليرغم كلي بدون، به تما جنبه هاي فعاليت اجتماعي انسان توجه دارد، اكثر متون ماركسيستي دوره هاي طولاني تاريخ اياران را در بر ميگيرند و از بحث هاي محدود و تخصصي به كلي به دورند. اين نحوه نگارش به نظر نگارنده بر مي گردد به فايده اي كه اين مورخين بر علم تاريخ مترتب مي دانند ، فايده تاريخ از نظر آنان جز ارتقاء آگاهي طبقاتي توده و مسلح كردن آنان به بينش تاريخي چيز ديگري نيست و چون چنين است پس اصولاً بحث هاي تخصصي آنچناني جز در حوزه آكادميك قابل طرح نيست.

            اين بخش از رساله خاتمه ننمي يابد جزبا اين تاكيد و ارزيابي نهائي كه تاريخنگاري ماركسيستي عليغرم كاستي ها و يكسونگريهايي كه بر آن مترتيب بود، نسبت به جريانات مشابه حداقل از يك امتياز اساسي برخوردار بود و آن اينكه با بهره گير ياز اقتصاد سياسي(البته با نگرش ايدئولوژيك) عنصر تحليل را در بيان وقايع تاريخي دخالت داد و از اين رهگذر منشا توجه مورخين ديگر به اين مساله شد. از اين رو حتي اگر تاثير تاريخنگاري ماركسيستي برانگيختن مباحثاتي جدي پيرامون شيوه تحرير تاريخ و واداشتن افرايد مثل دكتر خنجي به ارزيابي و نقادي كتابي مثل تاريخ ماد باشد، خدمتي است در خور و غير قابل انكار. 





:: بازدید از این مطلب : 18
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 7 تير 1395 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: